کاری که من میتونم بکنم اين اه که ادای دَر زدن در بيارم و بگويمت هيچ میبينی ستارهیِ شبِ هجران نمیفشاند نور؟ و نجواکنان بخواهمت به بامِ قصر برآ و چراغِ مَه برکن. و باز همآنطور نجواکنان بخواهمت و بخواهمت. به هماين شکلِ نامأنوس. و میدانم هم، اينکه چه خواهی و چه شود، خارج از حوصلهی ما ست؛ که رنجورانی ايم خسته.
پنجشنبه است، 24 جمادیالثانی. رعد و برق میزند. باران میبارد. عطرِ خاکِ نمناک میآيد.