ای ديدنات آسايش و خنديدنات آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
هر ملکِ وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خيالات بنشاندی به خلافت
گويند برو تا برود صحبتات از دل
ترسم هوسام بيش کند بُعدِ مسافت
آن را که دلآرام دهد وعدهی کشتن
بايد که ز مرگاش نبود هيچ مخافت
صد سفرهی دشمن بنهد طالبِ مقصود
باشد که يکی دوست بيايد به ضيافت
هر ملک… : خدا س بيت. از ديدن و خنده شروع شده و با شوخی رسماً موردِ عنايت قرار گرفته. تازه بعدش هم خيالاش مشغولِ حکمرانی اه و رهاش نمیکنه.
آن را که… : وقتی دلارام (دلآرام)ی بهت میگه میکشمات (يا الفاظی از هماين دست) از کشته شدنات نترس.
صد سفرهی… : يهجور لايفاستايل اه اصلاً اين. طالبِ مقصود، جنابِ خواهنده، چهقدر سفره پهن میکنه و ديگران را مهمان، به اميدِ اينکه روزی، دوستی، قدمرنجه کند.