ای دل! به کوی او ز که پرسم که يار کو؟
در باغِ پرشکوفه که پُرسد بهار کو؟
نقش و نگارِ کعبه نه مقصودِ شوقِ ما است
تقشی بلندتر زدهايم، آن نگار کو؟
جانا! نوایِ عشقِ خموشانه خوشتر است
آن آشنای ره که بُوَد؟ پردهدار کو؟
ماندم درين نشيب و شب آمد، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو؟
ای بس ستم که بر سرِ ما رفت و کس نگفت
آن پيکِ رهشناسِ حکايتگزار کو؟
يک شب چراغ روی تو روشن شود، ولی
چشمی کنارِ پنجرهی انتظار کو؟
ه.الف سايه، سياه مشق، پارهای از چشمی کنارِ پنجرهی انتظار.
شايد اماننامهام ادامه داشته باشد؛ اگر روزگارم چنين رقم زد، اين اولينشان بود برای آن امانِ امينِ عالم.