تنهاْی و تکنشينی را دوست داری يا با نشاندن تنهايی از تنهايی فرار میکنی؟ همهی اولين شب بعد از مرگ، شب اوّل قبر، توی نگاه و گاه و آه تو به اينها نشسته است. تنهايی؛ يعنی آدمیزادهای پيشات نيست، کامپيوتر و تلفن و تلويزیون و کتاب و موسيقی و نوشتن و هر کردنی ِ ديگری را دورباش گفتهای. حال و هوای اين وقتها را نگاه کن. لحظههايی که جُز سِير و سفر در خودت کاری برای کردن نداری. من، کمی به اجبار و کمی با اختيار، هفتهای چندبار اين وضعيت را تجربه میکنم. خانواده و دوستانی که نيستند و برقی که نيست و حوصلهای که نيست. شبی که در خاکمان مینهند نبايد حالی ديگرگون داشته باشد. قبری که همهاش آينه است و هر طرفی که سر میچرخانی تويی و جلوههای حضورت بر زمين. مثل خاطرههايی که هنگام تنهايی به ذهنات میآمدهاند. همهچیزش از توست و اين همهی بيم و اميد اين شبهاست. که چه ببينی، که چهقدر ببينی. کارگردان نمايشِ تکنفرهای شدهای که نمايشنامه را کمکم داری مینويسی و چند شب ديگر میروی برای اجرا.