در آن بامداد جدايی
آن روز که قافله بارها را بسته و رفتند
من در کنار درختان قبيله ايستاده بودم
و چنان تلخکام بودم
که گويی دانههای حنظل در دهانام خرد میکردم.
امرءالقيس
کيميایِ 5، دفتری در ادبيات و هنر و عرفان، حسين الهی قمشهای، سيد احمد بهشتی شيرازی، روزنه.
مرتبط: جدایی.