لقاء الخليل، شفاء العليل.
ياد يعنی هماين الانی که فکر کنم دلم را چند نفری انداختهاند توی آب بیآن که حواسم بهش باشد و ببينم کِی اينطور خيس و سُر و خنک شده. اينوقتهایِ من خُب يعنی اينکه کسی يادم افتاده. حواست هست که هوای مسجد گوهرشاد ساعت ندارد. داری از روزِ بلندت خداحافظی میکنی که در سرت میپيچد. گوهرشادی هم که میگويم يعنی ياد آبهايی که خيلی خيلی خوب و خرامان و زندهاند. يعنی يک آسمان رنگ نيلی که آهسته آهسته همهجاها را بغل گرفته و آرامشان کرده.
دوستداشتنیترين و پرزندگیترين نفسهايی که کشيدهام سحرهايی بودهاند که تنها يا تو جمعهای خرکیمون تا سحر توی صحن و حياتچههای بيرونی مینشستيم و با بادی که بعد از وضو گرفتن در حوضهای آن وسط دورمان میکرد میلرزيديم و در حد مرگ سبک میشديم. بعد قبل از اينکه سر و صدایِ سحرشان بلند شود يادمان میافتاد که برای چی نيمشبان و هزار آب به صورتزنان تنمان را از زمين کنديم و آمديم.
خوب و بدِ چشيدن اين لحظهها با خودشان است. با اينکه يادت میافتد چهقدر کم زندگی کردهايم و عمرمان به زور به روز میرسد. شرمنده. ای که تا روز قيامت حالِ ما اينجور باد.
[+]