که برو
ما از تو خود چوپانتر ايم.
«قصهی محبوس شدن آن آهوبچه در آخُرِ خَران و طعنهی آن خران بهبَرِ آن غريب گاه به جنگ و گاه به تسخر و مبتلا گشتن او به کاه خشک که غذای او نيست و …»
و بر خوانندهی زيرک و دلآگاه ما پوشيده نيست که هر خری آهويی بودهست.
اگه از من تو بپرسی
رنگ آسمون چه رنگ اه؟
من میگم
آره خُب
چشات قشنگ اه
«… سردستهى اين گروه ابوحلمان دمشقى است كه اصلا از مردم فارس و ايرانىنژاد بوده و پیروانش را حلمانيه مىخواندهاند و چون عقيدهى خود را در دمشق اظهار كرده است به دمشقى شهرت گرفته است. اين حلمانيان مردمى با ذوق و خوشمشرب بودهاند و به پیروى از پير خود هر جا زيبارويی را مىديدهاند بىروپوش و ملاحظه و بهآشكار پيش وى بهخاك مىافتادهاند و سجده مىكردهاند …»
شرح مثنوى معنوى، بديعالزمان فروزانفر، جلد 1، صفحهى 31.
میرسد آن شبِ قدری که سجدههای نگذاشتهمان را قضا کنيم؟
کس نيست که پنهان نظری با تو ندارد
من نيز چنان ام
من، حافظ.