۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

به روزگاران

  1. فصلی که نارنج و انار و باران داشته باشد، فصلِ نابی ست.
  2. دخترک بين پدر و مادرش نشسته است. سرگرمِ اسباب‌بازی‌اش. گوشه‌اش را تکان می‌دهد و دانه‌ها –تکه‌هایِ سفيدِ ستاره‌ای شکل- شناکُنان اين‌طرف و آن‌طرف سُر می‌خورند. چشمانش برق می‌زنند. گاهی لب‌خند می‌زند و دانه‌ای را نشانِ مادر می‌دهد. همه‌چيز نو و تازه اند. من، چيزهايی که برایِ کنفرانس چند ساعت بعد بايد بخوانم را می‌گذارم رویِ پا، خيره می‌شوم به دخترک و از اين‌همه شادابی تازه می‌شوم.
  3. سه‌تايی رفته بوديم دانش‌گاهِ دوستم که درسی را حذف کند. راجع‌به کودک و آموزش و دانش‌گاه حرف می‌زديم. عکسِ پس‌زمينه‌ای‌ را ديد و دوست‌اش داشت. به‌ش پيش‌نهاد کردم يک مهدِکودک راه‌ بيندازيم. از اين‌که مهدکودک خيلی به‌تر از مدرسه‌‌ساختن و در دانش‌گاه درس‌دادن است، گفتم. خوش‌اش آمد و جدی‌ش گرفت. به خنده گفت اين را فرشته‌ای در گوش‌ات خوانده.
  4. از سرمایِ پارک يخ زديم. زيرانداز را دست گرفتيم و با مترو برگشتيم. ايست‌گاهِ مقصد که پياده می‌شديم، زيراندازِ تا‌ شده را مثلِ بچه بغل کرده بودم. پاگردِ ايست‌گاه دست‌فروشی بساط کلاه پهن کرده بود. به شوخی به دوستم گفتم می‌خواهم برایِ بچه‌م ازاين‌ها بخرم که سرما نخورد. خيلی طبيعی. دوست‌جان گفت تو هم توَهُمی ها! پلّه‌ها را که بالا رفتيم، دست‌فروشی ديگری آن‌جا نشسته بود؛ گفت بچه را راست بگير از دست‌ات نيفته. خنديديم (و من آن ته‌ته‌ها ذوق‌مرگ شده بودم).
  5. آخرِ شب می‌روم پارک نزدیکِ خانه کمی (از ترسِ قلبی که بازی ‌کردن ياد گرفته) ورزش می‌کنم و بعد هم کنارِ فواره‌اش خسته‌گی در می‌کنم و صدایِ آب را گوش می‌دهم. نشسته بودم و به خنده‌های آن‌روز فکر می‌کردم و اين‌که هرچه را دوست‌تر داری، دورترت دارند. بارانِ آرامی شروع شد. تا خانه همه‌ی خنده‌های روز را جبران کردم.
  6. از آدمی‌زاد هيچ بعيد نيست که گاهی از سعدی و شجريان خوش‌اش بيايد. مثلاً هِی دو چشمِ مستِ می‌گونِ را گوش کند و خواب‌اش هم نبرد.

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

طرح تحول مهرورزی

يک بوسه بده به وام و صد بازستان.

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

سیخ‌ِ خیس

پيرزن؛ با سينه‌ای که چند سالی از تو بيش‌تر گرم شده ست. مثلاً چادری که و قرار بوده سرما را که نه اما باد و باران را مهار کند پيچيده دورش. می‌رود سمتِ دَخل و نگاه‌اش به صندوق‌داری ست که دنبالِ ندايی ناشنيده خودش را می‌رساند آن پُشت‌ها. «باز هم رفت خود‌شو قايم کرد» (پيرزن می‌گويد و نگاه‌اش را به جايی که آقا غيب‌ شده گره می‌زند). صف طولانی‌تر می‌شود. مردم بيش‌تری منتظر حاضرشدنِ غذايشان اند. ورقی می‌زنی. آقا برمی‌گردد. نگاهکی به پيرزن می‌اندازد که سريع‌تر کارت را بگو و برو. «يه گوجه» سهم پيرزن ست. گوجه‌ی سوخته‌ای که لایِ نان‌پاره‌ای گذاشته شده می‌رود زيرِ چادر. روزنامه و مجله که خيلی وقت است نمی‌خوانی؛ کتابت را هم می‌بندی. نوبتِ تو ست.

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

معاشرت

يک آدم از يک آدم ديگه چی می‌خواد؟ چون کسی جواب‌شو نمی‌دونه آدم‌ها به معاشرت با هم ادامه می‌دن.

نوای اسرارآميز/ اريک امانوئل اشميت، ترجمه‌ی شهلا حائری، نشر قطره.

غريب‌ِستان است. همه گم‌گشته و دورافتاده و از بد حادثه به پناه آمده. خانه به خانه، دن‌بالِ صاحب‌خبری از شهرِ آشنايی. در آرزویِ مونسی، تسکين‌دهنده‌ی خاطری. جويایِ نشانی از دلْ‌سِتانی. ‌اين‌قدر دانم که چيزی هست و من گم کرده‌ام.

۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

شمعِ طرب را

داد از آن‌که بی‌موقع می‌بوسد و آه سزایِ آن‌که به‌موقع نبوسد.

آینه‌ی عزرائیل

تنهاْی‌ و تک‌نشينی‌ را دوست داری يا با نشاندن تن‌هايی از تنهايی فرار می‌کنی؟ همه‌ی اولين شب بعد از مرگ، شب اوّل قبر، توی نگاه و گاه و آه تو به اين‌ها نشسته‌ است. تنهايی؛ يعنی آدمی‌زاده‌ای پيش‌ات نيست، کامپيوتر و تلفن و تلويزیون و کتاب و موسيقی و نوشتن و هر کردنی ِ ديگری را دورباش گفته‌ای. حال و هوای اين وقت‌ها را نگاه کن. لحظه‌هايی که جُز سِير و سفر در خودت کاری برای کردن نداری. من، کمی به اجبار و کمی با اختيار، هفته‌ای چندبار اين وضعيت را تجربه می‌کنم. خانواده و دوستانی که نيستند و برقی که نيست و حوصله‌ای که نيست. شبی که در خاک‌مان می‌نهند نبايد حالی ديگرگون داشته باشد. قبری که همه‌اش آينه است و هر طرفی‌ که سر می‌چرخانی تويی و جلوه‌های حضورت بر زمين. مثل خاطره‌هايی که هنگام تنهايی به‌ ذهن‌ات می‌آمده‌اند. همه‌چیزش از توست و اين همه‌ی بيم و اميد اين شب‌هاست. که چه ببينی، که چه‌قدر ببينی. کارگردان نمايشِ تک‌نفره‌ای شده‌ای که نمايش‌نامه‌ را کم‌کم داری می‌نويسی و چند شب ديگر می‌روی برای اجرا.

۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

به لطف روی شما

جان پاره نخواهد شد، آواره‌ی عشق ما آواره نخواهد شد، وان را که منم چاره بی‌چاره نخواهد شد، بيمار شود عاشق اما بنمی‌ميرد …

از اشک شود ساقی اين ديده‌ی من ليکن.

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

آمیختن با آدمیان

دوستِ تازه چون شراب تازه است

بگذار کهنه شود تا به لذت آن را بنوشی.

حکمت بن‌سيرا، کتاب‌هايی از عهد عتيق: کتاب‌های قانون ثانی، 9/10.

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

دل‌خوری

تو که دل ِ ما رو بُردی

سَر پا نشستی خوردی

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

شُکر

شده بود شمع. می‌سوخت؛ بيش‌تر از اين‌که بقيه رو گرم کنه. اومد کمک‌اش. روش آب ريخت. سرش رو کرد زيرِ آب.

۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

ریحانه

  1. ماهی‌گير خوب واسه‌ی هر ماهی طعمه‌ا‌ی جدا داره. چيزی می‌زنه که دل‌شون رو به‌دست بی‌آره. ماهی‌ای‌ که عاشق‌اه، به طعمه نگاه نمی‌کنه. هرچی باشه می‌ره و از قلاب کام می‌گيره. خوبی‌اه ماهی‌گير، خيال‌اش رو راحت کرده.
  2. می‌داند «که يک کرشمه تلافی صد جفا بکند»، هِی می‌کند؛ دومی را بيش‌تر.
  3. دوست دارم -از يه جای ِ درست‌حسابی- به من بگن يه چی راجع‌ به رضا صادقی بنويس. بعد من اين رو بردارم، با يه فونت ديگه، بزنم اول نوشته‌م. بقيه‌اش هم باشه داستان من و آهنگ‌‌هاش.
  4. خوب‌تره آدم ‌که می‌خواد کار خيری بکنه، يواشکی بکنه. مثل‌اه خدا: خلوتی، پنهانی. به روی ِ طرف نياره که من اين کارو برات کردم. حسِّ خوبی‌اه بی‌پدرْمادر رو هديه بده. که منعمان، خيرِ نهان، برایِ رضایِ خدا کنند.
  5. گفت در شطرنج، کاِن خانه‌ی رخ است / گفت خانه‌اش از کجا آمد به‌دست؟ / خانه را بخريد يا ميراث يافت؟ (مثنوی، مولانا) حکايت ِ من اه و نقدهای دعوتِ حاتمی‌کيا.
  6. کسايی هستن که به يادشون‌ام، دوست‌شون دارم، دل‌تنگ‌شون می‌شم و ديداری هم ميسر نمی‌شود. گرفتاری‌شون رو می‌دونم، کاری هم از دست‌ام بر نمی‌آد. دوست دارم که هرجا و با هرکی هستن خوب و خوش باشن. باشن. از خُردترين پول‌های‌ام، قرص‌هايی از محبت می‌سازم و می‌ندازم‌اش تو يه صندوق ِ آبی که سر کوچه و توی مترو و بغل آب‌خوری‌اه دانش‌گاه هست. يه‌جور خيرِ نهان شايد؟

۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

بامداد جدایی

در آن بامداد جدايی

آن روز که قافله بارها را بسته و رفتند

من در کنار درختان قبيله ايستاده بودم

و چنان تلخ‌کام بودم

که گويی دانه‌های حنظل در دهان‌ام خرد می‌کردم.

 

امرءالقيس

کيميایِ 5، دفتری در ادبيات و هنر و عرفان، حسين الهی قمشه‌ای، سيد احمد بهشتی شيرازی، روزنه.

مرتبط: جدایی.

۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

عیدانه

  1. اين ماه، در ميان ما، پسنديده زيست و چون هم‌دمی نيکو، با ما هم‌راهی کرد و برترين سودهای جهان را به ما ارزانی داشت؛ سپس چون زمان‌اش سرآمد و مدت‌اش تمام و شمار روزهای‌اش کامل گشت، از ما جدا شد. بدرود! ای دوستی که چون نباشی، نبودن‌ات جان‌گـَزاست و ای اميدی که جدايی از تو، دردناک است. بدرود! ای هم‌دمی که چون رو آوردی، شادی افزودی و چون رو گرداندی و رفتی، سخت اندوه‌گين ساختی. بدرود! ای که پيش از آمدن ِ تو می‌خواهيم‌ات و پيش از رفتن‌ات برای تو غم‌گين می‌شويم.
  2. عقل‌ام بدزد لَختی، چند اختيار و دانش؟ هوش‌ام ببر زمانی، تا کِی غم زمانه؟ (خيام، استاد هم خوانده‌اند البته)
  3. سرِ زرتشت، نرسيده به سينما آفریقا، که تا دی‌روز تنها سينمايی بود که «دعوت» رو اکران می‌کرد، ده‌دقيقه مونده به افطار، پيرمرد اومد و ازم آدرس شهر کتاب رو پرسيد. فکر کنم سخن‌رانی داشت. راه که می‌رفت خستگی‌ش می‌ريخت رو زمين. خم‌شده قدم برمی‌داشت و نگاه‌اش پُر ِ غم بود. لب‌خند زدم و با محبت و شادمانی بس‌يار به‌اش آدرس دادم. اون‌ام گرفت. لب‌های خندان‌اش اين‌طور می‌گقتن.
  4. اين چند شب کارم اين بوده که يه‌سری رو دعوت کنم بريم تماشای دعوت. همه‌ی خوبی‌های اين فيلم پسامدرن ضد ساختار (:دی) يه طرف، موسيقی متن و اون صدای ِ قلبی که تو هر اپيزودش چند دقيقه می‌آد يه طرف. پر از زندگی‌اه. آقا ابراهيم و گل‌های معرفت شايد عنوان‌اه خوبی باشه واسه‌ی شما آقا.
  5. عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت؟ با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست. (حافظ)
  6. دل‌سوز و نگران ِ اونی‌ام که کسی رو نداره به‌اش بگه: اللهم غَيِر سوء حالِنا به حُسن ِ حالِک.
  7. دور از دل ِ ما تو که نبودی. [+]
  8. تو به کسی که نزديک‌شدن به تو را بخواهد نزديکی.

*۱و۸: صحيفه‌ی سجاديه، دم‌دمای عيد فطر و گاه‌های درخشانِ ديگرِ آن عالی‌جناب.

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

زیرآبی

آب‌زی نيستی که اين‌‌طور پشت سر هم زيرآبی می‌ری. يه‌کم رو باش. نفس بگير.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

صد نامه بدو فرستادم

گم‌گشته‌ها را ديده‌ای؟ سرگردان و بی‌اميد، در جزيره‌ای ناشناخته که از بد حادثه گذرشان به آن افتاده؟ در نامه‌ای کمک می‌خواهند و توی ِ بطری‌ای می‌گذارند و در آب می‌اندازندش. بی آن‌که اميد به گیرنده‌ای باشد. گيرنده‌ای که اگر هم باشد معلوم نيست بخواهد کمک کند. کمک هم بخواهد بکند اين‌ها را چه‌طور را پيدا کند؟

اين وضع حرف‌زدن و نامه نوشتن را دوست ندارم. «گفت» و «گو» به‌تر است. اين‌که بدانم کسی هست و اين‌ها به دست‌اش می‌رسد، می‌شنود، می‌خواند، می‌فهمد. حالا اگر دل‌اش هم خواست گاهی ناز کند و ديرتر جواب بدهد اشکالی ندارد؛ اما آن کس‌اش باشد.

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

زبان ِ او

حال‌ات را گرفتم، آينده‌‌ات می‌دهم.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

با عصایت به آن سنگ بزن

وقتی می‌خوان سنگی رو بشکون‌ان چی کار می‌کنن؟ به‌ش ضربه می‌زنن. سنگ ان‌قدر ترک بر می‌داره تا آخرش می‌شکنه و اگر آبی هم در دل‌اش باشه، جاری می‌شه. حالا اگر می‌بینی دل‌ات سنگ شده، بگرد. کسی را پیدا کن که دست‌اش عصایی باشد. ان‌قدر تق تق بزند تا کم کم دل‌ات نرم شود و زلالی آب را ببینی که از چشمه‌ی چشمان‌ات، جاری ست.

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

نصیحت

تا جوانی دلی‌ بدست آور.

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

ظرفیت گرمایی آدم‌ها

جنبه، بگو ظرفيت، بعضی‌ها پايين اه. خيلی زود دوست می‌شن، محبت می‌کن، عاشق می‌شن. به همون سرعت هم ارضا می‌شن. ظرفيت‌شون تکميل می‌شه و می‌بُرَن. راحت با همه‌کس رفيق می‌شن و گرم می‌گيرن؛ خيلی راحت هم دل‌می‌کَنن. آدم‌هايی هم هستند که گنجايش‌شون بيش‌تر اه. دل‌هایِ بزرگ‌تر دارند. طول می‌کشه تا گرمای محبت، نرم‌شون کنه؛ طول می‌کشه تا رابطه‌شون جوش بخوره؛ اولين سلام و دست‌ِ دوستی درازکردن‌شون زمان می‌بره؛ اما بعد از اين‌که مِيلِ تو رو کردن، نسبتی با هم پييدا کرديد، دل‌تنگِ ديدار هم شديد، دل‌های‌تان کم کم راهِ هم را ياد گرفتند، می‌شوند همان‌هايی که غبار غم از خاطر، چو بنشينند، بنشانند. عهد دوستی‌شان برباد نمی‌ره. اين‌ها هم هستند؛ تا تو را خود ز ميان با که عنايت باشد.

پی‌نوشت: 1- ظرفيت گرمايی: اين‌جا و اين‌جا. 2- جانِ کلام از آقايی‌ست؛ من فقط تقريرش کرده‌ام.

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

ماه آسمونیِ من در شبی تار

دایره‌ی سیاهی دور خودم کشیده بودم. خودم هم مرکز دایره وایستاده بودم. اگر چیزی روشنی هم قصد ورود به دایره‌ام رو داشت، جلوش رو می‌گرفتم. نورِش اذیت‌ام می‌کرد. روزگارم همین بود تا این‌که یه ‌بار هوس کردم ببینم نور چی‌اه؟ بزور چشمام رو باز نگه داشتم و زُل زدم به‌اش. اوّل‌اش کمی سوخت‌ام و سریع بستم‌شون. هنوز هم وقتی دست می‌کشم، جاش می‌سوزه. دوباره امتحان کردم. سوزش داشت، ولی به خوش‌گل‌یش می‌ارزید. هرچی بیش‌تر نگاه می‌کردم، سوزش از چشم‌ام می‌رفت و پایین‌و می‌رسید به دل‌ام. آخ اگه بدونی چه‌قدر دل‌ام سوخت. اون موقع‌ْ ها! الان که نه. می‌گفتم، این نور، که بعدا اسم‌اش رو هم یادگرفتم، کم‌کم اهلی‌م کرد. می‌اومد به‌ام سر می‌زد. من‌ام دی‌گه اون دایره‌رو ول کردم. زدم بیرون. دنباله‌اش راه افتادم. می‌خواستم ببین‌ام این به این نازی کی‌اه آخه؟ دوقدم برنداشته بودم که شکارم کرد. درد داشت؟ نمی‌دونم. ولی اون موقعی که کمندش رو انداخت سمت من رو یادم‌اه. مزه‌اش هنوز زیر زبونم‌اه. دل‌ام یه جوری شد. عینِ ترانه‌ی 15 ساله که سر کلاس فهمید یه چیزی تو شکم‌اش وول می‌خوره بود. بعداز اون چیزی یادم نیومد. بی‌هوش افتادم. وقتی‌ام که به‌هوش اومدم، تورو دی‌گه ندیدم. الان‌ام نمی‌دونم چی‌کار می‌کنی. شاید یه‌کی دی‌گه رو داری اهلی و رام و سربه‌زیر و عاشق می‌کنی. نمی‌دونم! ولی یکی اون‌جا بود که ماجرا رو به‌ام گفت. همون موقع نه‌ها! بعداز این‌که کلّی به‌ام رسید. عین بچه‌هایی که از مادرشون دور می‌مون، بی‌کس و تنها، من‌ام ضعف کرده بودم خُب. هنوزم خیس می‌شه چشمام وقتی یاده‌تون می‌افتم. بگذریم. حالا می‌پرسی کی اون‌جا بود پس؟ راست‌اش هنوزم خوب نمی‌شناسم‌اش. نمی‌تونم بگم چی بود، چی نبود. یکی از اخلاق‌های جالبی که هم خودش هم رفقاش دارن، این‌اه که موقع تولداشون جای‌اه این‌که منتظر بمونن یکی بیاد براشون هدیه بی‌آره، خودشون می‌رن سراغ‌اش، دست‌ا‌ش رو می‌گیرن، اگه بخواد آغوشی‌ هم هست، بعدم یه هدیه‌ای چیزی می‌دن که طرف ذوق‌مرگ شه. اینایی‌ام که من نوشت‌ام، مال‌اه همین‌اه. خواست‌ام بگم جناب، هدیه‌تون دریافت شد؛ ممنون.

امان‌نامه‌ی دوم من بود. بهانه‌اش باز هم تو بودی. صاحب‌اش هم که معلوم‌اه.

راهی و آهی

ای دل! به کوی او ز که پرسم که يار کو؟

در باغِ پرشکوفه که پُرسد بهار کو؟

نقش و نگارِ کعبه نه مقصودِ شوقِ ما است

تقشی بلندتر زده‌ايم، آن نگار کو؟

جانا! نوایِ عشقِ خموشانه خوش‌تر است

آن آشنای ره که بُوَد؟ پرده‌دار کو؟

ماندم درين نشيب و شب آمد، خدای را

آن راه‌بر کجا شد و آن راه‌وار کو؟

ای بس ستم که بر سرِ ما رفت و کس نگفت

آن پيکِ ره‌شناسِ حکايت‌گزار کو؟

يک شب چراغ روی تو روشن شود، ولی

چشمی کنارِ پنجره‌ی انتظار کو؟

ه.الف سايه، سياه مشق، پاره‌ای از چشمی کنارِ پنجره‌ی انتظار.

شايد امان‌نامه‌ام ادامه داشته باشد؛ اگر روزگارم چنين رقم زد، اين اولين‌شان بود برای آن امانِ امينِ عالم.

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

هوده و بی‌هوده

برای آن‌که پل کوچول پديد آيد، برای آن‌که به خوبی پديد آيد، دو زن لازم است، دست‌کم دو زن. زن اول مادر اوست و زن دوم د‌ل‌دار او. مادرْ شما را در کانون جهان قرار می‌دهد. دل‌دار شما را به دورترين فاصله از اين کانون تبعيد می‌کند. کاری که زنی می‌کند، تنها زنی ديگر می‌تواند نقض کند. از مادر پندارِ قدرتِ خويش را می‌گيريد، که ضرورت باليدن است. از دل‌دار حقيقتِ بی‌نوايی خويش را در می‌يابيد، که ضرورت نوشتن است. از يکی قرار می‌يابيد، از يکی بی‌قراری.

کتاب بيهوده، کريستين بوبن، پيروز سيار، نشر آگه.

۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

بیا و حال اهل درد شنو

گر تمامِ مردمِ دنيا را عقل بودی

دنيا خراب شدی.

اميرالمؤمنين علی عليه‌السلام

حکمت عملی يا خلاق مرتضوی، مهدی الهی‌قمشه‌ای.

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

اولین قطره‌ی باران

گل‌ها دستانِ خواهشِ زمين اند؛

ببار!

اگر باران ببارد، تله‌فيلم کانال يک.

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

عشق علیه‌السلام

پدرم گفته بود که عشق شريف است و شگفت است و معجزه‌گر. اما نگفته بود که عشق چقدر نمکين است و نگفته بود او که نوش‌دارو دارد دستهايش اين همه از نمک عشق پر است و نگفته بودکه او هرکه را دوست‌تر دارد، بر زخمش از نمک عشق بيش‌تر می‌پاشد. زخمی بر پهلويم است وخون می‌چکد و خدا نمک می‌پاشد. من پيچ می‌خورم و تاب می‌خورم و ديگران گمانشان که می‌رقصم! من اين پيچ و تاب را و اين رقص خونين را دوست دارم، زيرا به يادم می‌آورد که سنگ نيستم، چوب نيستم، خشت و خاک نيستم، که انسانم... پدرم وصيت کرده است و گفته است: از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زيرا اگر زخمی نباشد، دردی نيست و اگر دردی نباشد در پی نوش‌دارو نخواهی بود و اگر در پی نوش‌دارو نباشی عاشق نخواهی شد و عاشق اگر نباشی، خدايی نخواهی داشت... دست بر زخمم می‌گذارم و گرامی‌اش می‌دارم که اين زخم عشق است و عشق ميراث پدر است. ميراث پدر عليه السلام!

 

من هشتمين آن هفت نفرم، عرفان نظرآهاری.

 

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

ببخشای ای روشنای عشق، بر ما ببخشای

درين قحط سالِ دمشقی

اگر حرمتِ عشق را پاس داری

تو را می‌توان خواند عاشق،

وگرنه به هنگام عيش و فراخی

به آواز هر چنگ و چگوری

توان از لب هر مُخَنَّث

رَهِ عاشقی را شنودن سرودی.

کلامی برافروز

از نو، خدا را!

جوانمرد يارا،

جوانمرد يارا!

عنوان و شعر از استاد محمدرضا شفيعی‌‌کدکنی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

شیرینی‌ِ یادکرد

الهم ارزقنی حلاوة ذکرک و لقاءک و حضور عندک و نحوها

بارخدايا، شيرينی يادکرد و هم‌نشينی‌‌ات و حضور نزدت را بچشانم.

 

نقل از رساله‌ی لقاءالله حسن‌زاده آملی، با شرح صمدی‌آملی.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

بنده‌پروری

تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده‌پروری داند

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

روايتی از امام حسن عسگری عليه‌السلام پيرامون علماء امت اسلام و يهود

«… خداوند متعال آنرا مذمت نمود و تقبيح فرمود كه: گرچه شما ادراك صحيحی از معارف و كتاب الهی نداشتيد، ‌و ميّز بين حق و باطل از احكام و معارف براي شما مقدور نبود، ‌ولی مگر اعمال خلاف ديانت و كردار زشت و وقيح آنانرا نمی‌ديديد! و با عقل فطری و سرمايه خدادادی به بوته امتحان و اختيار نمی‌گذارديد! و قبح كردار آنان بر شما واضح و آشكار نمی‌گشت! و مگر نمی‌دانستيد كه كلام ايشان عاري از حقيقت و واقعيت است،‌ و نبايد بر ايشان اعتماد نمود؟ …»

اين‌جا بخوانيد.

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

نوروزنامه 2

يک

دعای ما:

ز کوی می‌کده برگشته‌ام ز راه خط / مرا دگر ز کرم باده صواب انداز

اگر چه مست و خراب ام، تو نيز لطفی کن / نظری بر اين دل سرگشته‌ی خراب انداز

مهل که روز وفاتم به خاک اندازند / مرا به می‌کده بر در خم شراب انداز

دو

اين ترانه که شهرام کاشانی می‌خونه رو ديدی؟

سرنوشت يه روز آبی/ ما را با هم آشنا کرد/ آسمون هر چی صفا داشت بما بخشيد و عطا کرد/. ../اسم سرنوشت‌و نگذار رو خطاهای من و تو/ کار آسمون نبوده اشتباهای من و تو

سه

سر هم‌آن‌جا نه که باده خورده‌ای

چهار

تو عشق جمله جهانی، ولی ز جمله نهانی / نهان و عين چو جانی، چه آفتی چه بلايی

گفت که دل يار ماست

رستم دستان ماست

سوی خيال خطا

بهر غزا می‌رود (مولانا)

پنج

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد / ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد

گفتم به گريه دلش مهربان کنم / چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

ششم

من بی‌مايه که باشم که خريدار تو باشم / حيف باشد که تو يار من و من يار تو باشم

تو مگر سايه‌ی لطفی به سر وقت من آری / که من آن مايه ندارم که خريدار تو باشم

گذر از دست رقيبان نتوان کرد به کويت / مگر آن وقت که در سايه‌‌ی زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهت گيرد / گو بيامرز که من حامل اوزار تو باشم

گرچه دانم که به وصلت نرسم باز نگردم / تا در اين ره بميرم که طلبکار تو باشم (حافظ)

نوروزنامه

  • التوحيد اسقاط الضافات
  • خراباتی خراب اندر خراب است
  • چو مستم کرده‌ای مستور منشين / چو نوشم داده‌ای زهرم منوشان
  • فراق و وصال چه باشد رضای دوست طلب / حيف باشد از او غير او تمنايی
  • دُرجِ محبت بر مُهر خود نيست / يا رب مبادا کام رقيبان

راهِ رستن: دستور العمل سلوکی علامه طهرانی به يکی از شاگردان خود

بسم الله الرّحمن الرّحيم

السّلام عليكم و رحمة‌ُ الله و برَكاته، نامه گرامي واصل و از مضمون آن اطّلاع حاصل؛ بزرگان طريق فرموده‌اند: براي پيمودن راه يك توبه كامل ضروري است (غسل، دو ركعت نماز، يكصد بار استغفار، بيرون آمدن از جميع حقوق النّاس و مظالم عباد، و قضاء فوائت من حقوق الله تعالي). و ديگر: پيوسته ملازم سكوت بودن و غذا بموقع و به اندازه خوردن و از حيواني كمتر مصروف نمودن و با بسم الله شروع كردن و در صورت امكان سه روز در ماه روزه داشتن. و قبل از اذان صبح بيدار شدن و بين الطّلوعين را بيدار ماندن و در اين حال نماز شب و نافله صبح و نماز صبح، و سپس هر روز حدّاقلّ يك حزب قرآن، ثواب آن هديه به روح رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم نمودن. و در يك اربعين هر روز هزار بار أستغفر اللهَ رّبي گفتن با شرائط ذكر (طهارت بدن و لباس، و وضو، و مكان خلوت، و استعمال عطر و بخور، و رو به قبله نشستن چهار زانو، و انگشتري عقيق در دست راست نمودن، و توجّه كامل به معناي ذكر كردن) و سپس به سجده درآمدن و حدّاقل چهارصد مرتبه" لا إله إلا أنت سبحنک إنی کنت من الظالمين1" گفتن. و پس از آن نشستن و با خداي تعالي شرط عدم معصيت در روز نمودن (مشارطه) و در طول روز مراقب نفس بودن (مراقبه) و هنگام خواب محاسبه كردن (محاسبه) و از مجالس و محافل دنياپرستان دوري نمودن و با ابناء دنيا نشست و برخاست نكردن، و پيوسته متفكّر در درون بودن، و طهارت دائم (دوام وضو و غسل جمعه) و خواندن نمازها را در اوّل وقت و بجا آوردن نوافل در صورت امكان، و اجتناب از معصيت بطور اتمّ و اكمل، و استعمال عطر و انگشتري در حال صلوات، و خضوع و حضور قلب را در حال نماز رعايت كردن، و شبها با وضو بخواب رفتن و در بستر طاهر رو به قبله خسبيدن، و به شوق ديدار خدا خوابيدن و سه بار سوره توحيد و آية الكرسي2 و آيه" لو أنزلنا هذا القرآن3" و آيه "قُل إنَّما أنا بشر مثلکم4" و آيه "شهد الله5" را خواندن، و يك دوره تسبيح حضرت زهراء را بجا آوردن، آنگاه لا إله‌ إلا‌ الله را بگويد تا خوابش ببرد؛ به عشق خدا بخوابد و به عشق خدا برخيزد. در اربعين دوّم و سوّم به همين منوال جلو برود به استثناء آنكه بجاي هزار بار استغفار، هزار بار لا إله‌ إلا الله بگويد. و در پاك نمودن ذهن از ورود خاطرات در حال نماز، و ذكر و تفكّر سعي بليغ نمايد. إن ‌شاء الله تعالي خداوند مرحمت فرموده مشتاقان ديدار جمالش را به كعبه مقصود ميرساند. عمده عامل سير در راه مجاهده نفساني است و اجتناب از منهيّات، تا بحول و قوّه خدا جمال محبوب ازلي پرده گشايد و با بارقه جلال سرمدي خرمن هستي را بسوزاند و از خودي و خوديّت چيزي را باقي نگذارد.از خداوند متعال خواستارم كه همه ما را موفّق به رضاي خودش بفرمايد و گامهايمان را در طيّ طريق بسوي كعبه جمال و جلالش استوار بدارد؛ بمُحمّدٍ و آلِه الطّاهرين، صلّ علَي محمّد و آله أجمَعين.

سيّد محمّد حسين حسيني طهراني

مشهد مقدّس

4 محرّم 1411، هجريّه قمريّه.

1ـ سوره الأنبيآء (21) ذيل آيه 87

2ـ سوره البقرى (2) آيات 255 الي 257 4ـ سوره الكهف (18) آيه110

3ـ سوره الحشر (59) آيات 21 الي 24 5ـ سوره آل عمران (3) آيه 18 و 19

به نقل از کتاب أسرار ملکوت ج 2 تاليف آيةالله سيد محمدمحسن حسيني طهراني

منبع: پرتال متقين. سايت خيلی خوبی‌ اه. کتاب‌خانه‌ی عالی‌ای داره و به مناسبت‌های روزگار مقاله‌های جالبی منتشر می‌کنه.

شنبه، 17 فروردین 87

  • گم‌گشته‌ی ديار محبت كجا رود؟
  • نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
  • عاشق من ام كه يار به حالم نظر نكرد
  • ای خواجه درد هست، وليكن طبيب نيست

ببينيد: http://aramaram.persianblog.ir

  • يکی از عقل می‌لافد يکی طامات می‌بافد / بيا کين داوری‌ها را به پيش داور اندازيم
  • بهشت عَدن اگر خواهی بيا با ما به ميخانه / که از پای خُمَت روزی به حوض کوثر اندازيم

بشنويد : http://daanial.com/music/SecretGarden32.mp3

۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

گذشته‌هایی که نگذشته‌اند

دولابی می‌گه گذشته ها که گذشت، رو هم جمع می‌شن (مثل حسن‌زاده آملی که می‌گه اول می‌گفتم گذشته‌ها گذشته، الان می‌بينم گذشته‌ها جمع شدن من رو ساختن)، بعد ازش نکته‌ی لطيفی درمياره: شنبه مال پيامبر اه، يکشنبه مال اميرالمؤمنين اه، دوشنبه حسن و حسين و ...؛ پس زهرا کو؟ يکشنبه يک روزه يا دو روز؟ مگه گذشته‌ها همه تو امروز جمع نيست؟ پس يکشنبه دو روز اه، شنبه و يکشنبه؛ حالا اين دو روز چرا فقط ماله يه نفره؟ يه نفر نيست، زهرا هم هست دو نفرن؛ ولی چون زهرا هست، مخفی اه؛ مثل بقيه چيز‌های اون خانم؛ مثل قبرش، مثل مقامش که بر ما مخفی اه؛ حيا و عصمت و عفاف رو می‌بينی؟ همه حيوونايی که گوشتشون حلال اه و خاصيت داره، غذاشون رو نوشخوار می‌کنند. شتر که داره غذا می‌خوره نگاه که کنی می‌بينی داره ميگه به‌به، به‌به، مثل ماهی که تو آب انگار داره می‌گه آب آب؛ تو هم ‌می‌خوای مزشون تو دهنت باشه سعی کن اونا رو مزه مزه کنی؛ حالا اگه مؤمن هم نعمت‌های خدا رو مزه مزه کنه، قرآن رو مزه مزه کنه، پاک و حلال می‌شه مثل اينا.

خدايا مارا شاهدا علی خلقک قرار بده. حديثی خوندی ديدی از قبل عمل کرده ‌بودی، بدون اون صاحب حديث بر تو شاهد آمده.

می‌بينی تو اين‌جا هی حالت بد و خوب می‌شه، ماله برزخی اه که توش هستی؛ داری می‌ری پيش خدا… اون‌جا بسته به جايی که هستی حالت خوب می‌شه،‌ بد می‌شه؛ شب و روزِ اين‌جا هم همين‌طوری اه.

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

باباطاهر

اولين باری بود که ديوان باباطاهر را ورق می‌زدم. مشتاق شدم که بيش‌تر درموردش بدانم. گشتم، اين‌ها را ديدم:

  • مقاله‌ی دائرة المعارف بزرگ اسلامي در مورد باباطاهر
  • باباطاهر در فرهنگ‌سرا
  • باباطاهر عريان در ويکی‌پديا (که خلاصه‌ای از مقاله‌ی دائرة ‌المعراف هستش)
  • گزيده‌ای از اشعار باباطاهر بهمراه دانلود قطعاتی از شجريان و... که بر روی آثار باباطاهر خوانده شده‌اند در آخرين جرعه‌ی جام
  • عکس‌هايی از آرامگاه باباطاهر در همدان + (فليکر) و + (دوربين‌دات‌نت)
  • دانلود ديوان اشعار باباطاهر +(کتاب‌خانه‌ی قفسه) و + (تربت جام)

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

یک آسمان خوش‌حالی و خرسندی

درباره‌ی کتاب معراج السعادة، نوشته‌ی ملا احمد نراقی:

  • اين کتاب ترجمه‌ی جامع‌السعادات ملا مهدی نراقی به فارسی است. (پسر، کتاب پدر را به فارسی برگردانده)
  • از مهم‌ترين آثار در زمينه‌های اخلاق عملی و فلسفه‌ی اخلاق در اسلام به‌شمار می‌آيد. علامه‌ی طباطبائی و آيت‌الله بهجت، به شاگردان اخلاقی خود مطالعه و عمل به دستورات اين کتاب را توصيه می‌کرده‌اند.

از مقدمه‌ی اين کتاب:

و اين صدف پاک را به وديعت نهادن گوهر ادراک و نفس ناطقه، شرف امتيازاتی ارزانی داشت. سلطان والا شأن عقل را در مملکت بدن بر سرير مخروطی دل متمکن ساخت، و معاشر معاشر و عساکر حواس را سر بر خط فرمان وی نهاد، تا اينکه طاغيان قوای سرکش طبيعی را تحت اطاعت انقياد آورده، به کسب اخلاق حميده و صفات پسنديده، طنطنه کوس کرامت به گوش سکــّان صوامع جبروت رسانده، در مضمار سعادت، گوی سبقت از ملائکه‌ی ملکوت ربايد.

نه فلک راست مسلم، نه ملک را حاصل

آنچه در سرّ سويدای بنی‌آدم ازوست

و سپس در لزوم مراقبت از نفس، شاهد مثال می‌آورد:

شست‌وشويی کن و آنگه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده

و بعد، توضيحاتی در مورد علم اخلاق و «حکمت خلقيه» می‌دهد و کتاب را شروع می‌کند.

عشقه

عشق از واژه عشقه گرفته شده است که به معنای پيچک است. پيچک گياهی است که به دور اصل خود می‌چسبد و آن را عرش و تکيه‌گاه خود قرار می‌دهد و رشد و نمو می‌کند و غذای خود را نيز با ريشه‌های بسياری که در درخت اصلی فرو می‌کند به دست می‌آورد.

خشم و غضب برخاسته از آتش دوزخ است که هفتاد بار آن را فروکاسته‌اند تا به شکل خشم در آدمی خود را نشان دهد. از اين رو هنگامی که آدمی خشمگين می‌شود خون‌اش به جوش می‌آيد و می‌سوزد و تباه می‌گردد. به اين معنا که روح در جسم و جسم در روح اثر می‌گذارد و آثار آن، هر يک در ديگری به چشم می‌آيد. امر روحی و روانی موجب می‌شود تا جسم تحليل رود و امری جسمی می‌تواند روح و روان را افسرده و حتی به جنون و ديوانگی بکشاند.

علامه حسن‌زاده آملی

۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

مرزبان وحی و خرد

يکی از قفسه‌های کنجیِ کتاب‌فروشی حکمت، پُر ازکتاب‌های علامه‌طباطبائی و ابن‌سينا و ملاصدرا است. چندی پيش که بين کتاب‌های خاکی‌ش دست و پا می‌زدم کتاب جالبی پيدا کردم. يادنامه‌ی صدمين سال‌گرد تولد علامه طباطبائی. کتابی قطور با چاپ و صفحه‌آرايی‌ای قابل قبول و قيمتی مناسب. تا دلتان بخواهد شعر و خاطره و ناگفته از علامه و خانواده‌ شاگردان‌شان دارد. چند خطی از جاهايی از کتاب که به چشم‌ام جالب آمد را اين‌جا می‌گذارم.

 

زندگينامه خود نوشت علامه:
در مسير زندگی با فراز و نشيب های گوناگون روبرو شده‌ام، در محيط‌های رنگارنگ قرار گرفته‌ام، ولی پيوسته حس می‌کردم که دست ناپيدايی مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات می‌هد و جاذبه‌ی مرموزی از ميان هزار‌ها مانع بيرون کشيده به سوی مقصد هدايت می‌کند.
من اگر خارم و ار گل، چمن‌آرايی هست
که از آن دست که می‌پروردم می‌رويم

 

دستورالعمل‌های عرفانی علامه طباطبائی:

  • در پاسخ به نامه‌ی اول: برای شروع و گام گذاشتن در اين راه، لازم است همتی برآورده، توبه‌ای نموده، به مراقبه و محاسبه بپردازيد. به اين نحو که هر روز که از طرف صبح از خواب بيدار می‌شويد قصد جدی کنيد که در هر عملی که پيش آيد رضای خدا -عز‍ّ اسمه- را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هرکاری که می‌خواهيد انجام دهيد نفع آخرت را منظور خواهيد داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهيد داد، هر چه باشد.
    سور مسبِّحات: حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن. (سوره‌هايی که با تسبيح خدا آغاز می‌شود) گويند پيامبر قبل از خواب می‌خواندشان؛
    اين حال را تا شب وقت خواب ادامه خواهيد داد و وقت خواب، چهار، پنج دقيقه‌ای در کارهايی که روز انجام داده‌ايد فکر کرده، يکايک از نظر خواهيد گذرانيد. هر کدام مطابق رضای خدا نجام يافته شکری بکنيد و هر کدام تخلف شده استغفار بکنيد. اين رويه را هر روز ادامه دهيد. اين روش اگرچه در بادی حال، سخت و در ذائقه‌ی نفس، تلخ می‌باشد ولی کليد نجات و رستگاری است. هر شب پيش از خواب اگر توانستيد سور مسبحات را بخوانيد و اگر نه تنها سوره‌ی حشر را و پس از بيست روز گزارش حال خود را به من بدهيد.
  • در پاسخ به نامه‌ی دوم: ... به هر حال عذر گذشته را می‌خواهم.
    علاوه بر موارد فوق و اين‌که همواره خود را در برابر خدا تصور کنيد، برای تقويت ذکر تا چهل روز، روزی هزار مرتبه طرف صبح با توجه تام، کلمه‌ی طيبه‌ی لا اله الا الله بگوييد. حال بندگی که از اين روش بدست می‌آيد الگو و مقياس همه‌ی حالات زندگی است.
  • در پاسخ به نامه‌ی سوم: برادر عزيز حالتی که به شما رخ می‌دهد جذبه است. لازم است که به مراقبه بپردازيد و با تمام قوا به سوی خدای متعال توجه کنيد و خود را برابر حق ببينيد و تصور کنيد و ضمنا روزانه اقلا با خدای خود -عز اسمه- ساعتی خلوت کرده، به ذکر او مشغول باشيد، با استخاره يکی از دو ذکر شريف لا اله الا الله روزی 1000 يا 1750 مرتبه، يا، الله بدون حرف ندا روزی 1500 و اگر توانستيد 3000 مرتبه، مشغول شويد. و در خوردن و نوشيدن و حرف‌زدن و معاشرت و خواب، از افراط و تفريط بپرهيزيد و فرصت را غنيمت شماريد. چنان‌که می‌فرمايد: انّ لربکم فُی أيام دهرکم نفحات الأفتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها.

 

امام صادق‌ عليه‌السلام فرموده‌اند مادر سليمان خطاب به فرزندش گفت: از خواب زياد پرهيز کن، چرا که خواب زياد سبب فقر آدمی در قيامت می‌شود.

نيز: خداوند به چيزی برتر از سکوت پرستش نشده است.

اميرالمؤمنين عليه‌السلام: آنچه به کارت می‌آيد بگو و آنچه به کارت نيايد واگذار.

نيز: اضاعة الفرصة الغصة؛ از دست دادن فرصت موجب غصه است.

 

نگامی که کسی به صورت رسول‌الله نگاه می‌کند، چشم نگاه کننده به مجرد نگاه، پيش از اينکه صورت آن حضرت را ببيند کور می‌شود (توانای ديدن چهره‌ی آن حضرت کما هو نبودند) که تکريمی است از خدای متعال به رسول خود؛

نکاتی از زندگی‌نامه؛ برگرفته از سخنان حاج سيد عبدالباقی طباطبائی

  • فردی که پس از رحلت پدر و مادر علامه سرپرستی آنها را بر عهده می‌گيرد نوکر خانواده بوده که علامه در زندگی‌نامه اسمی به شکل نوکر نمی‌برد و تنها اشاره می‌کند يکی از آشنايان؛ همسر علامه نقد عمر را در طبق اخلاص نهاده و به مرحوم علامه تقديم می‌کند و پيوسته در تمام شرايط زندگی پرنوسان علامه شريک شادی و غمش بوده است. همسر علامه که در هنگام ازدواج 16 ساله بوده (سال 1302 شمسی که علامه 21 ساله بوده) و در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کرده‌است، بعد ازدواج به همراه علامه به نجف رفته و در آنجا در شرايطی بسيار سخت زندگی را آغاز می‌کند. در اتاقی بسيار کوچک، در تنهايی (علامه به شدت مشغول درس و بحث بوده) و همراه تحمل غم از دست دادن فرزند (قبل از عبدالباقی که اسم بچه را روزی قبل از اينکه علامه خبر از پدر شدن داشته باشد و بعد از اينکه 8 بار فرزندشان در کودکی از دنيا رفته است، آقای قاضی که برای احوالپرسی همسر علامه به آنجا آمده بود (تقريبا عموزاده‌ی آقای قاضی می‌شدند) به همسر علامه گفته بوده‌است اسم بچه را عبدالباقی بگذارند، ان‌شاءالله که می‌ماند.
  • در هنگام مهاجرت آقای عبدالباقی روايت می‌کند که همه و منجمله مادر ناراحت و گريان بوديم؛ از مادر پرسيدم که شب عيد ما داريم چه ميکنيم و کجا می‌رويم؟ مادر که قطرات اشک در چشم داشت گفت:
    رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست / می‌کشد هرجا که خاطر خواه اوست
    رشته بر گردن نه از بی‌مهری‌ست / رشته عشق است و بر گردن نکوست
  • علامه می‌گويدهمسرشان به مدت 42 سال مديريت گردش زندگی و تربيت فرزندان را بر عهده داشته‌است. نيز علامه در فوت همسر بسيار اشک می‌ريخت. و همواره در جمع شاگردان می‌فرمود: من پيشرفت‌های خود را مديون مرحوم خانم هستم. نيز می‌فرمود ... هيچ‌گاه کاری نکرد که حتی در دل بگويم کاش طور ديگری انجام می‌داد و يا هيچ‌وقت به من نگفت چرا فلان کار را انجام يا ترک کردی.
  • نيز در مهرتا‌بان (صفحه‌ي41) علامه طهرانی درمورد پاسخ تسيلت می‌نويسد: ياآنکه چندبار در نامه حمد خدا را به جا آورده و عبارت الحمد لله و لله الحمد تکرار شده، نوشته‌اند: با رفتن او برای هميشه خط بطلان به زندگانی خوش و آرامی که داشتيم کشيده شد.
  • در هنگام ورود به نجف علامه می‌فرمود: يا علی من برای ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده‌ام ولی نمی‌دانم چه روشی را پيش گيرم و چه برنامه‌ای را انتخاب کنم، از شما می‌خواهم که در آن‌چه صلاح است مرا راهنمائی کنيد.که بعد از اجاره‌ی خانه آقای قاضی به منزلشان آمده و خطاب به علامه گفته‌اند: کسی که به قصد تحصيل به نجف می‌آيد خوب است که علاوه بر تحصيل به فکر تهذيب و تکميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند. اين را فرمود و حرکت کرد؛ به اين ترتيب در مدتی 11 سالی که علامه در نجف اقامت داشت از کلاس‌های اخلاق آقای قاضی استفاده می‌نمود.
  • هم‌چنين علامه هيچ‌گاه از بيت‌المال (سهم امام) استفاده نمی‌کرد، حتی در سخت‌ترين شرايط؛ (ادامه روايت زندگی علامه، غياثی کرماني، صفحه‌ی 80 کتاب)

 

برادر علامه رساله‌ای بديع در موسيقی تاليف کرده بود که شامل: تاثير صدا و کيفيت آهنگ‌ها و تآثير آن در روح و تأثير لالايی برای کودکان که آنها را به خواب می‌برد و به‌طور کلی از اسرار علم موسيقی و روابط معنوی روح با صداها و طنين‌های وارده در گوش، بود.

اگر بهشت شيرين است، بهشت آفرين شيرين‌تر است.

يک صبح به اخلاص بيا در بر ما / گر کام تو برنيامد آن گه گله کن

علامه طباطبائی روز‌ه‌اش را با بوسه بر ضيرح حضرت معصومه عليهاسلام افطار می‌کرد؛

قرائت قرآن بر نور چشم می‌افزايد، چنانچه بصيرت دل را بيشتر می‌کند.

 

ديدگاه علامه در مورد شخصيت‌های دينی:

  • فيض کاشانی: او را تمجيد کرده و جامع علوم دانسته و معتقد است که کمتر کسی در جهان اسلام به جامعيت او می‌رسد و از ويژگی‌های ايشان آن است که علوم را با يکديگر خلط ننموده است. همينطور ابن‌سينا را در فن فلسفه و برهان از ملاصدرا بالاتر دانسته‌اند. نيز برای سيدبن طاووس و کتاب اقبال او هميت والايی قائل بودند و او را سيد اهل مراقبه می‌ناميدند. نيز سيد بحر‌العلوم را و رساله‌ی سير و سلوک ايشان را؛
  • از کتاب‌های اخلاق نيز: طهارة الاعراق ابن مسکويه و جامع‌السعادات حاج ملامهدی نراقی و احياءعلوم دين (المحجة البيضاء) فيض کاشانی را بهترين می‌دانسته‌اند.
  • علامه می‌فرمود: آقای قاضی توصيه می‌کردند بعضی شب‌ها را به عبادت در مسجد کوفه و يا سهله بيتوته کنند؛ و دستور داده بودند که چنانچه در بين نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذکر و فکر برای شما پيش‌آمدی کرد، و صورت زيبائی را ديديد و يا بعضی جهات ديگر عالم غيب را مشاهده کرديد، توجه ننمائيد، و به دنبال عمل خود باشيد؛ (مهرتابان، صفحه‌ی 30و31)

 

خاطراتی از فرزندان علامه (صفحه‌ی 97):

  • علامه هيچ‌گاه عصبانی نمی‌شد، و با صدای بلند حرف نمی‌زد اما در عين حال بسيار قاطع و استوار بود. نيز علامه بسيار کم حرف می‌زدند و پر حرفی را باعث کمی حافظه می‌دانستند. نيز نوه‌ی علامه طباطبائی (پسر دخترشان) شهيد شده‌است.
  • نيز علامه‌ می‌فرمود: اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا عليهاسلام قرار نمی‌داد.

مرزبان وحی و خرد، يادنامه صدمين سالگرد تولد علامه طباطبائی؛ مجموعه اشعار، خاطرات، مصاحبه‌ها و مقالات؛ بوستان کتاب.

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

هزار و یک شب

همشهری امروز يه مطلبی در مورد هزار و يک‌ شب و ترجمه‌ی جديدی که ازش شده نوشته بوده، علاقه‌مند شدم که در موردش بيش‌تر بدونم. خلاصه‌ی چيزی که فهميدم اين اه:

  • قرار نشر مرکز کله اين مجموعه رو با توضيحات قبل هر داستان تو 20 جلد منتشر کنه، تا حالا 6 تاش در اومده؛ اگه خواستی شروع کنی و همه رو بخونی که هيچ ولی اگه شک داری شايد بشه از اين جلد که آخرين جلد منتشر شده هم هست شروع کرد: عشق و پارسايی؛ شامل 60 داستان که خود به سه مجموعه سرگذشت بخشندگان و جوانمردان، داستان های خواب وداستان‌های عاشقان تقسيم شده است.
  •  در مورد هزار و يک شب
  1. مجموعه‌ای از داستان‌های شرقی و قديمی؛ درون‌مايه‌ش: طنز، تعاليم اخلاقی (از عيش و نوش و لهو و لعب تا ايثار و جوانمردی و ... (که خيلی به فرهنگ اعراب جاهلی هم می‌خوره، و می‌شه نتيجه گرفت که از فرهنگ فلکلور عربی ريشه گرفته) آداب و سنن ملل مختلف، مشکلات اجتماعی، مسافرت و سياحت و... .
  • پيدايش‌اش (به نظر حکمت) اين‌ طوری بوده که ابتدا قبل از دوران هخامنشی در هندوستان بوجود آمد.
    قبل ازاسکندر به ايران آمده و به فارسی قديم ترجمه شده.
    در قرن سوم در بغداد به عربی ترجمه شده.
    در قرن چهارم در مصر به داستان‌های آن اضافه شده.
    در قرن دهم جمع آوری و تدوين شده با نام الف ليلة و ليله (هزار شب و يک شب)
    در قرن هجدهم به فرانسه ترجمه شده.
  • اولين ترجمه جديد فارسی را عبدالطيف طسوجی تبريزی در زمان محمد شاه و پسرش ناصرالدين شاه به فارسی درآورد و به چاپ سنگی رسيد. «هزار و يک شب» نامی است که از زمان ترجمه طسوجی در دوره قاجار در ايران شهرت يافته و نام قديم آن هزار افسانه بوده ‌است. چاپ کتاب تا زمان انقلاب اسلامی به همان سياقی که چاپ کلاله خاور درآمده بود، مشکلی نداشت. بعد از انقلاب هم انتشارات هرمس اين کتاب را در سال ۱۳۸۳ منتشر کرد که در ۱۳۸۶ به چاپ دوم رسيد.
  • بر نویسندگان بسياری مثل بورخس و جويس تاثير گذاشته.