۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

صد نامه بدو فرستادم

گم‌گشته‌ها را ديده‌ای؟ سرگردان و بی‌اميد، در جزيره‌ای ناشناخته که از بد حادثه گذرشان به آن افتاده؟ در نامه‌ای کمک می‌خواهند و توی ِ بطری‌ای می‌گذارند و در آب می‌اندازندش. بی آن‌که اميد به گیرنده‌ای باشد. گيرنده‌ای که اگر هم باشد معلوم نيست بخواهد کمک کند. کمک هم بخواهد بکند اين‌ها را چه‌طور را پيدا کند؟

اين وضع حرف‌زدن و نامه نوشتن را دوست ندارم. «گفت» و «گو» به‌تر است. اين‌که بدانم کسی هست و اين‌ها به دست‌اش می‌رسد، می‌شنود، می‌خواند، می‌فهمد. حالا اگر دل‌اش هم خواست گاهی ناز کند و ديرتر جواب بدهد اشکالی ندارد؛ اما آن کس‌اش باشد.