۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

اگر رسیدن بهار را صبر کنی، شترها نشان‌ات می‌دهم.

به سَرِ مناره

               اُشتُر،

رَود و فغان برآرد: که

«نهان شدم من اين‌جا، مکنيد آشکارم.»

 

شتر است مردِ عاشق

سرِ آن مناره عشق است،

که مناره‌ها ست فانی و

                            ابدی است اين منارم.

 

تو پيازهای گل را

به تکِ زمين نهان کن،

به بهار سر برآرد

که من آن قمرعذار ام.

 

 

مولانا جلال‌الدين محمد

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

خوش به حال‌ات زمین، از ام‌شب.

من آهو، در بند، گرفتار

ضامن می‌خوايم آقا!

 

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

با يک جهان رغبت

مرا خوانی و

               من دوری کنم

                                 با يک جهان رغبت

چنين باشد، بلی

            ‌       آن کس که بختش

                                         واژگون آمد

 

مگو:

      «وحشی!

                 چه‌گونه آمدت اين مهر در سينه؟»

همی‌دانم که خوب آمد،

نمی‌دانم که چون آمد.

 

 آقای وحشیِ بافقی.

 

 

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

جمعة

عمرِ جمعه

به آدم می‌رسه.

 

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

با هم‌این سنگ و کلوخ‌ها شاید بشود این دره را تکانی داد




من گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان، پر از هراس می‌شوم و دلم شروع می‌کند به تپيدن.
دلم آن‌قدر بلند بلند می‌تپد که بهت‌زده می‌دوم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگيرم.

من، مثل آقای مستور.