۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

بامداد جدایی

در آن بامداد جدايی

آن روز که قافله بارها را بسته و رفتند

من در کنار درختان قبيله ايستاده بودم

و چنان تلخ‌کام بودم

که گويی دانه‌های حنظل در دهان‌ام خرد می‌کردم.

 

امرءالقيس

کيميایِ 5، دفتری در ادبيات و هنر و عرفان، حسين الهی قمشه‌ای، سيد احمد بهشتی شيرازی، روزنه.

مرتبط: جدایی.