به سَرِ مناره
اُشتُر،
رَود و فغان برآرد: که
«نهان شدم من اينجا، مکنيد آشکارم.»
شتر است مردِ عاشق
سرِ آن مناره عشق است،
که منارهها ست فانی و
ابدی است اين منارم.
تو پيازهای گل را
به تکِ زمين نهان کن،
به بهار سر برآرد
که من آن قمرعذار ام.
به سَرِ مناره
اُشتُر،
رَود و فغان برآرد: که
«نهان شدم من اينجا، مکنيد آشکارم.»
شتر است مردِ عاشق
سرِ آن مناره عشق است،
که منارهها ست فانی و
ابدی است اين منارم.
تو پيازهای گل را
به تکِ زمين نهان کن،
به بهار سر برآرد
که من آن قمرعذار ام.
من آهو، در بند، گرفتار
ضامن میخوايم آقا!
مرا خوانی و
من دوری کنم
با يک جهان رغبت
چنين باشد، بلی
آن کس که بختش
واژگون آمد
مگو:
«وحشی!
چهگونه آمدت اين مهر در سينه؟»
همیدانم که خوب آمد،
نمیدانم که چون آمد.