۱۳۸۶ آبان ۱۵, سه‌شنبه

دورْ باش

سومین باری که مشهد رفتیم و به قصد زیارت دوم دبیرستان بودم؛ کاری به ماجراهای بسیار آن روزگار ندارم، اینقدر بدان که از شصت نفر سال قبل حدود بیست نفر ماندند برای این سفر، شیرین ما هم دستی بر آتش کرد هر یک از ما را انگشتری هدیه نمود به کیفیتی که سید علی قاضی به شاگردانش توصیه می‌نمود (شرحش در روح مجرد علامه‌ی طهرانی، آن آیت نور، آمده) علاوه بر خواصی که بر حرض و آیةالکرسی و تربت و عقیق یمانی ذکر کرده‌اند، به توصیه قاضی این انگشتر منقش به عبارتی بود برگرفته از سوره‌‌های زخرف،مریم و ... ؛ کهیعص‌حم‌عسق؛ ده حرف هست و البته ع هم درش تکرار شده. توصیه قاضی این بود که برای دفع شر‍ّ ( بخوان دشمن، مزاحم ، هر شرّی که خواستی ) انگشتان دو دست را بسوی او باز کرده و با خواندن هر حرف انگشتی را ببندند، باشد که رفع شود؛ امروز سر کلاس بودم آن شر که هیچ کس را نشاید حس کردم، هر چقدر هم زور زدم نتونستم دورش کنم، درمانده‌شدم، نگاهم به دستم افتاد و یادم به قاضی؛ یقین کردم که چنین خواهد شد، لفظ را زیر لب زمزمه کردم، به دقیقه نکشید که شر رفت و خیر آمد! شیرین بود عزیرم، شیرین؛ شکر دوست داشتی امتحان کن!